دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

اولین تکون

سلام عزيز دل ماماني   ببخش خيلي دير اپ ميكنم فدات بشم بخدا اين مدت خيلي گرفتار بودم  ميخوام خاطرات اين چند وقت رو برات بنويسم +يه خاطر قشنگ ديگه كه براي هميشه تو ذهن من  وبابايي جاودانه شد  خوب اول خاطره قشنگ   عزيزدلم ماماني برات بگه كه هميشه دكترها ميگن ني ني 4ماه ونيم شد بايد تكونهاش رو احساس كني من وبابايي هم كه لحظه شماري ميكردم 4 ماه ونيمم بشه  البته گاهي يه چيزي رو احساس ميكردم ولي اينقدر كوتاه بود كه باورم نميشد مثل يه لرزش كوچولو اونشب دقيقا ساعت 08:35دقيقه من وبابايي كنارهم تلوزيون نگاه ميكرديم  كه بابايي  دستشو رو شكمم گذاشت گفت راستي چرا  ...
23 اسفند 1393

حدیث قدسی

خداوند میفرمايد : ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تااینکه از رحم متنفرنگردی صورتت رابه سمت پشت مادرت قراردادم تا بوی غذا و معده تو را نيازارد ! برایت متکا درسمت راست و چپ قراردادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال  ميباشد تا بيارامی . بر تو در شکم مادرنشست وبرخاست را آموزش دادم . غير از من را توانايی چنین کاری هست؟ وقتی مدت حمل به پایان رسيد ومراحل آفرينشت تکمیل گرديد، برفرشته مامور بر  ارحام امرکردم که تورا از رحم خارج و با نرمش بالهایش به دنيا وارد کند . دندانی که چیزی راريز کند نداشتی ! دستی که بگيرد و قبض کند...
16 اسفند 1393

هفته 22

سلام به دخمل ناناز خودم خوبي گل من قربون اون دست و پاي كوچولوت برم كه لگد زدنات زياد شده و من به وضوح حسش ميكنم الانم كه دارم اين مطلب رو مينويسم فكر كنم تازه از خواب ناز بيدار شدي و تكوني به خودت دادي در ضمن خيلي لوس و بابايي هستي همين كه صداي بابات رو ميشنوي فورا تكوني به خودت ميدي الهي من قربونت برم ميخوام از اتفاقات اخير بگم برات رفتم دکتر دکتروزنم کرد وگفت یک کیلو ونیم وزنم کم شده من گفتم اخه شکمم بزرگ شده واونم بامهربونی گفت بچه درحال رشد وازبدن تو تغذیه میکنه وتو را به یک کرم تشبیه کرد منم ناراحت شدم عیب نداره مامانی فدات بشه تو بخور بزرگ شو صدای   شنیدم بهترین اهنگ دنیا...
9 اسفند 1393
1